پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی) از پروین اعتصامی |
' |
نهان کرد دیوانه در جیب، سنگی یکی را بسر کوفت، روزی بمعبر شد از رنج رنجور و از درد نالان بپیچید و گردید چون مار چنبر دویدند جمعی پی دادخواهی دریدند دیوانه را جامه در بر کشیدند و بردندشان سوی قاضی که این یک ستمدیده بود، آن ستمگر ز دیوانه و قصهی سر شکستن بسی یاوه گفتند هر یک بمحضر بگفتا همان سنگ، بر سر زنیدش جز این نیست بدکار را مزد و کیفر بخندید دیوانه زان دیورائی که نفرین برین قاضی و حکم و دفتر کسی میزند لاف بسیار دانی که دارد سری از سر من تهیتر گر اینند با عقل و رایان گیتی ز دیوانگانش چه امید، دیگر نشستند و تدبیر کردند با هم که کوبند با سنگ، دیوانه را سر