پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/به ماه دی، گلستان گفت با برف
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات) (به ماه دی، گلستان گفت با برف) از پروین اعتصامی |
' |
به ماه دی، گلستان گفت با برف | که ما را چند حیران میگذاری | |
بسی باریدهای بر گلشن و راغ | چه خواهد بود گر زین پس نباری | |
بسی گلبن، کفن پوشید از تو | بسی کردی بخوبان سوگواری | |
شکستی هر چه را، دیگر نپیوست | زدی هر زخم، گشت آن زخم کاری | |
هزاران غنچه نشکفته بردی | نوید برگ سبزی هم نیاری | |
چو گستردی بساط دشمنی را | هزاران دوست را کردی فراری | |
بگفت ای دوست، مهر از کینه بشناس | ز ما ناید بجز تیمارخواری | |
هزاران راز بود اندر دل خاک | چه کردستیم ما جز رازداری | |
بهر بی توشه ساز و برگ دادم | نکردم هیچگه ناسازگاری | |
بهار از دکهی من حله گیرد | شکوفه باشد از من یادگاری | |
من آموزم درختان کهن را | گهی سرسبزی و گه میوهداری | |
مرا هر سال، گردون میفرستد | به گلزار از پی آموزگاری | |
چمن یکسر نگارستان شد از من | چرا نقش بد از من مینگاری | |
به گل گفتم رموز دلفریبی | به بلبل، داستان دوستاری | |
ز من، گلهای نوروزی شب و روز | فرا گیرند درس کامکاری | |
چو من گنجور باغ و بوستانم | درین گنجینه داری هر چه داری | |
مرا با خود ودیعتهاست پنهان | ز دوران بدین بی اعتباری | |
هزاران گنج را گشتم نگهبان | بدین بی پائی و ناپایداری | |
دل و دامن نیالودم به پستی | بری بودم ز ننگ بد شعاری | |
سپیدم زان سبب کردن در بر | که باشد جامهی پرهیزکاری | |
قضا بس کار بشمرد و بمن داد | هزاران کار کردم گر شماری | |
برای خواب سرو و لاله و گل | چه شبها کردهام شب زندهداری | |
به خیری گفتم اندر وقت سرما | که میل خواب داری؟ گفت آری | |
به بلبل گفتم اندر لانه بنشین | که ایمن باشی از باز شکاری | |
چو نسرین اوفتاد از پای، گفتم | که باید صبر کرد و بردباری | |
شکستم لاله را ساغر، که دیگر | ننوشد می بوقت هوشیاری | |
فشردم نرگس مخمور را گوش | که تا بیرون کند از سر خماری | |
چو سوسن خسته شد گفتم چه خواهی | بگفت ار راست باید گفت، یاری | |
ز برف آماده گشت آب گوارا | گوارائی رسد زین ناگواری | |
بهار از سردی من یافت گرمی | منش دادم کلاه شهریاری | |
نه گندم داشت برزیگر، نه خرمن | نمیکردیم گر ما پردهداری | |
اگر یکسال گردد خشکسالی | زبونی باشد و بد روزگاری | |
از این پس، باغبان آید به گلشن | مرا بگذشت وقت آبیاری | |
روان آید به جسم، این مردگانرا | ز باران و ز باد نو بهاری | |
درختان، برگ و گل آرند یکسر | بدل بر فربهی گردد نزاری | |
بچهر سرخ گل، روشن کنی چشم | نه بیهوده است این چشم انتظاری | |
نثارم گل، ره آوردم بهار است | رهآورد مرا هرگز نیاری | |
عروس هستی از من یافت زیور | تو اکنون از منش کن خواستگاری | |
خبر ده بر خداوندان نعمت | که ما کردیم این خدمتگذاری |