پروین اعتصامی (قصائد)/پردهی کس نشد این پردهی میناگون
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (پردهی کس نشد این پردهی میناگون) از پروین اعتصامی |
' |
پردهی کس نشد این پردهی میناگون | زشتروئی چه کند آینهی گردون | |
نام را ننگ بکشت و تو شدی بدنام | وام را نفس گرفت و تو شدی مدیون | |
تو درین نیلپری طشت، چو بندیشی | چو یکی جامهی شوخی و قضا صابون | |
گهری کاز صدف آز و هوی بردی | شبهی بود که کردی چو گهر مخزون | |
چند ای نور، قرینی تو بدین ظلمت | چند ای گنج بخاک سیهی مدفون | |
کرد ای طائر وحشی که چنین رامت | چون بکنج قفس افکند قضایت، چون | |
بدر آی از تن خاکی و ببین آنگه | که چه تابنده گهر بود در آن مکنون | |
مچر آزاده که گرگست درین مکمن | مخور آسوده که زهرست درین معجون | |
چه شدی دوست برین دشمن بیرحمت | چه شدی خیره برین منظر بوقلمون | |
بهر سود آمدی اینجا و زیان کردی | کرد سوداگر ایام ترا مغبون | |
پشتهی آز چو خم کرد روان را پشت | به چه کار آیدت این قد خوش موزون | |
شبروان فلک از پای در آرندت | از گلیم خود اگر پای نهی بیرون | |
بر حذر باش ازین اژدر بی پروا | که نیندیشد از افسونگر و از افسون | |
دهر بر جاست، تو ناگاه شوی زان کم | چرخ برپاست، تو یکروز شوی وارون | |
رفت میباید و زین آمدن و رفتن | نشد آگه نه ارسطو و نه افلاطون | |
توشهای گیر که بس دور بود منزل | شمعی افروز که بس تیره بود هامون | |
تو چنین گمره و یاران همه در مقصد | تو چنین غرقه و دریا ز درر مشحون | |
عامل سودگر نفس مکن خود را | تا که هر دم نشود کار تو دیگرگون | |
آنچه مقسوم شد از کار گه قسمت | دگر آنرا نتوان کرد کم و افزون | |
دی و فردات خیالست و هوس، پروین | اگرت فکرت و رائیست، بکوش اکنون |