پروین اعتصامی (قصائد)/عاقل از کار بزرگی طلبید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (عاقل از کار بزرگی طلبید) از پروین اعتصامی |
' |
عاقل از کار بزرگی طلبید | تکیه بر بیهده گفتار نداشت | |
آب نوشید چو نوشابه نیافت | درم آورد چو دینار نداشت | |
بار تقدیر بسانی برد | غم سنگینی این بار نداشت | |
با گرانسنگی و پاکی خو کرد | همنشینان سبکسار نداشت | |
دانه جز دانهی پرهیز نکشت | توشهی آز در انبار نداشت | |
اندرین محکمهی پر شر و شور | با کسی دعوی پیکار نداشت | |
آنکه با خوشه قناعت میکرد | چه غم ار خرمن و خروار نداشت | |
کار جان را به تن سفله مده | زانکه یک کار سزاوار نداشت | |
جان پرستاری تن کرد همی | چو خود افتاد، پرستار نداشت | |
چه عجب ملک دل ار ویران شد | همه دیدیم که معمار نداشت | |
زهد و امساک تن از توبه نبود | کم از آن خورد که بسیار نداشت | |
کار خود را همه با دست تو کرد | نفس جز دست تو افزار نداشت | |
روح چون خانهی تن خالی کرد | دگر این خانه نگهدار نداشت | |
تن در این کارگه پهناور | سالها ماند ولی کار نداشت | |
به هنر کوش که دیبای هنر | هیچ بافنده ببازار نداشت | |
هیچ دانی چه کسی گشت استاد | آنکه شاگرد شد و عار نداشت | |
کار گیتی همه ناهمواریست | این گذرگه ره هموار نداشت | |
دیده گر دام قضا را میدید | هرگز این دام گرفتار نداشت | |
چشم ما خفت و فلک هیچ نخفت | خبر این خفته ز بیدار نداشت | |
گل امید ز آهی پژمرد | آه از این گل که بجز خار نداشت | |
زینهمه گوهر تابنده که هست | اشک بود آنکه خریدار نداشت | |
در میان همه زرهای عیار | زر جان بود که معیار نداشت | |
دل پاک آینهی روی خداست | این چنین آینه زنگار نداشت | |
تن که بر اسب هوی عمری تاخت | نشد آگاه که افسار نداشت | |
آنکه جز بید و سپیدار نکشت | ز که پرسد که چرا بار نداشت | |
دهر جز خانهی خمار نبود | زانکه یک مردم هشیار نداشت | |
اندرین پرتگه بی پایان | هیچکس مرکب رهوار نداشت | |
قلم دهر نوشت آنچه نوشت | سند و دفتر و طومار نداشت | |
پردهی تن رخ جان پنهان کرد | کاش این پرده برخسار نداشت |