پروین اعتصامی (قصائد)/سود خود را چه شماری که زیانکاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | پروین اعتصامی (قصائد) (سود خود را چه شماری که زیانکاری) از پروین اعتصامی |
' |
سود خود را چه شماری که زیانکاری | ره نیکان چه سپاری که گرانباری | |
تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود | خفته را آگهی از خود نبود، آری | |
بال و پر چند زنی خیره، نمیبینی | که تو گنجشک صفت در دهن ماری | |
بر بلندی چو سپیدار چه افزائی | بارور باش، تو نخلی نه سپیداری | |
چیست این جسم که هر لحظه کشی بارش | چیست این جیفه که چون جانش خریداری | |
طینت گرگ بر آن شد که بیازارد | ز گزندش نرهی گرش نیازاری | |
اهرمن را سخنان تو نترساند | که تو کردار نداری، همه گفتاری | |
بزبونی گرویدی و زبون گشتی | تو سیه طالع این عادت و هنجاری | |
دل و دین تو ربودند و ندانستی | دین چه فرمان دهدت؟ بندهی دیناری | |
غم گمراهی و پستی نخوری هرگز | ز ره نفس اگر پای نگهداری | |
ماند آنکس که بجا نام نکو دارد | تو پس از خویش ز نیکی چه بجا داری | |
تا که سرگشتهی این پست گذرگاهی | هر چه افلاک کند با تو، سزاواری | |
دامن آلوده مکن، چونکه ز پاکانی | بندهی نفس مشو، چونکه ز احراری | |
جان تو پاک سپردست بتو ایزد | همچنان پاک ببایدش که بسپاری | |
وقت بس تنگ بود، ای سره بازرگان | کالهی خود بخر اکنون که ببازاری | |
سپرو جوشن عقل از چه تبه کردی | تو بمیدان جهان از پی پیکاری | |
بود بازوت توانا و نکوشیدی | کاهلی بیخ تو بر کند، نه ناچاری | |
چرخ دندان تو بشمرد نخستین روز | چه بهیچش نشماری و چه بشماری | |
کمتری جوی گر افزون طلبی، پروین | که همیشه ز کمی خاسته بسیاری |