وحشی بافقی (غزلیات)/هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' وحشی بافقی (غزلیات) (هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد)
از وحشی بافقی
'


هرگز به غرض عشق من آلوده نگردد چشمم به کف پای کسی سوده نگردد
آلوده نیم چون دگران این هنرم هست کز صحبت من هیچکس آلوده نگردد
پروانه‌ام و عادت من سوختن خویش تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد
با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد
وحشی ز غمش جان تو فرسود عجب نیست جانست نه سنگست که فرسوده نگردد