وحشی بافقی (غزلیات)/مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' وحشی بافقی (غزلیات) (مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن)
از وحشی بافقی
'


مکن مکن لب مارا به شکوه باز مکن زبان کوته ما را به خود دراز مکن
مکن مباد که عادت کند طبیعت تو بد است این همه عادت به خشم و ناز مکن
پر است شهر ز ناز بتان نیاز کم است مکن چنانکه شوم از تو بی نیاز، مکن
من آن نیم که بدی سر زند ز یاری من درآ خوش از در یاری و احتراز مکن
به حال وحشی خود چشم رحمتی بگشای در امید به رویش چنین فراز مکن