وحشی بافقی (غزلیات)/عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | وحشی بافقی (غزلیات) (عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را) از وحشی بافقی |
' |
عزت مبردر کار دل این لطف بیش از پیش را | این بس که ضایع میکنی برمن جفای خویش را | |
لطفی که بد خو سازدم ناید به کار جان من | اسباب کین آماده کن خوی ملال اندیش را | |
هر چند سیل فتنه گر چون بخت باشد ور رسی | کشتی به دیوار آوری ویرانهی درویش را | |
بر کافر عشق بتان جایز نباشد مرحمت | بی جرم باید سوختن مفتی منم این کیش را | |
عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه | گر التفاتی میکنی ناسور کن این ریش را | |
چون نیش زنبورم به دل گو زهر میریز از مژه | افیون حیرت خوردهام زحمت ندانم نیش را | |
با پادشاه من بگو وحشی که چون دور از تو شد | تاریخ برخوان گه گهی خوبان عهد خویش را |