وحشی بافقی (غزلیات)/شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | وحشی بافقی (غزلیات) (شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید) از وحشی بافقی |
' |
شوقم گرفت و از در عقلم برون کشید | یکروزه مهر بین که به عشق و جنون کشید | |
آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز | بسیار زود بود به این عشق چون کشید | |
فرهاد وضع مجلس شیرین نظاره کرد | برجست و رخت خود به سوی بیستون کشید | |
خود را نهفته بود بر این آستانه عشق | بیرون دوید ناگه و مارا درون کشید | |
آن نم که بود قطره شد و قطره جوی آب | وز آب جو گذشت به توفان جنون کشید | |
زین می به جرعهی دگر از خود برون رویم | زین بادهای درد که از ما فزون کشید | |
وحشی به خود نکرد چنین خوار خویش را | گر خواریی کشید ز بخت زبون کشید |