نظامی (اقبال نامه)/چو سقراط را داد نوبت سخن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (اقبال نامه) (چو سقراط را داد نوبت سخن) از نظامی |
' |
چو سقراط را داد نوبت سخن رطب ریزشد خوشه نخل بن جهانجوی را گفت پاینده باش به دین و به دانش گراینده باش همه آرزوها شکار تو باد نهفت جهان آشکار تو باد ز پرسیدهی شهریار جهان که داند که هست این پژوهش نهان ولیکن به اندازهی رای خویش کند هر کسی عرض کالای خویش نخستین ورق کافرینش نبود جز ایزد خداوند بینش نبود ز هیبت برانگیخت ابری بلند همان برق و باران او سودمند ز باران او گشت پیدا سپهر پدید آمد از برق او ماه و مهر ز ماهیتی کز بخار او فتاد زمین گشت و بر جای خویش ایستاد از این بیشتر رهنمون ره نبرد گزافه سخن بر نشاید شمرد