نظامی (مخزن الاسرار)/پیری عالم نگر و تنگیش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (مخزن الاسرار) (پیری عالم نگر و تنگیش) از نظامی |
' |
پیری عالم نگر و تنگیش | تا نفریبی به جوان رنگیش | |
بر کف این پیر که برنا وشست | دسته گل مینگری واتشست | |
چشمه سرابست فریبش مخور | قبله صلیبست نمازش مبر | |
زین همه گل بر سر خاری نهای | گر همه مستند تو باری نهای | |
چون ببری زانچه طمع کردهای | آن بری از خانه که آوردهای | |
چون بنه در بحر قیامت برند | بی درمان جان به سلامت برند | |
خواه بنه مایه و خواهی به باز | کانچه دهند از تو ستانند باز | |
خانه داد و ستدست این جهان | کاین بدهد حالی بستاند آن | |
گرچه یکی کرم بریش گرست | باز یکی کرم بریشم خورست | |
شمع کن این زرد گل جعفری | تا چو چراغ از گل خود برخوری | |
تن بشکن نه دریی گو مباش | زر بفکن شش سریی گو مباش | |
پای کرم بر سر زر نه نه دست | تات نخوانند چو گل زرپرست | |
زر که بر او سکه مقصود نیست | آن زر و زرنیخ به نسبت یکیست | |
دوستی زر چو به سان زرست | در دم طاوس همان پیکرست | |
سکه زر چون که به آهن برند | پادشهان بیشتر آهنگرند | |
ساخت ازو همت قارون کلاه | از سر آن رخنه فروشد به چاه | |
بار توشد تاش سر تست جای | بارگیت شد چو نهی زیر پای | |
دادن زر گر همه جان دادنست | ناستدن بهتر از آن دادنست | |
در ستدن حرص جهانت دهد | در شدن آسایش جانت دهد | |
آنکه ستانی و بیفشانیش | بهتر از آن نیست که نستانیش | |
زر چو نهی روغن صفرا گرست | چونبخوری میوه صفرا برست | |
زر که ز مشرق به در افشاندهاند | بیخبران مغربیش خواندهاند | |
مغرب و آن قوم سخا دشمنند | مشرق و اهلش به سخا روشنند | |
هرچه دهد مشرقی صبح بام | مغربی شام ستاند به وام | |
والی جان همه کانها زرست | نایب دست همه مرغان پرست | |
آن زر رومی که به سنگ دمشق | راست برآید به ترازوی عشق | |
گرچه فروزنده و زیبنده است | خاک برو کن که فریبنده است | |
کیست که این دزد کلاهش نبرد | وافت این غول ز راهش نبرد |