نظامی (لیلی و مجنون)/مادر چو ز دور در پسر دید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | نظامی (لیلی و مجنون) (مادر چو ز دور در پسر دید) از نظامی |
' |
مادر چو ز دور در پسر دید | الماس شکسته در جگر دید | |
دید آن گل سرخ زرد گشته | وآن آینه زنگ خورد گشته | |
اندام تنش شکسته شد خرد | زاندیشه او به دست و پا مرد | |
گه شست به آب دیده رویش | گه کرد به شانه جعد مویش | |
سر تا قدمش به مهر مالید | بر هر ورمی به درد نالید | |
میبرد به هر کنارهای دست | گه آبله سود و گه ورم بست | |
گه شست سر پر از غبارش | گه کند ز پای خسته خارش | |
چون کرد ز روی مهربانی | با او ز تلطف آنچه دانی | |
گفت ای پسر این چه ترک تازیست | بازیست چه جای عشق بازیست | |
تیغ اجل این چنین دو دستی | وانگه تو کنی هنوز مستی | |
بگذشت پدر شکایتآلود | من نیز گذشته گیر هم زود | |
برخیز و بیا به خانه خویش | برهم مزن آشیانه خویش | |
گر زانکه وحوش یا طیورند | تا شب همه زآشیانه دورند | |
چون شب به نشانه خود آید | هر مرغ به خانه خود آید | |
از خلق نهفته چند باشی | ناسوده نخفته چند باشی | |
روزی دو که عمر هست بر جای | بر بستر خود دراز کن پای | |
چندین چه نهی به گرد هر غار | پا بر سر مور یا دم مار | |
ماری زده گیر بیامانت | موری شده گیر میهمانت | |
جانست نه سنگریزه بنشین | با جان مکن این ستیزه بنشین | |
جان و دل خود به غم مرنجان | نه سنگ دلی نه آهنین جان | |
مجنون ز نفیرهای مادر | افروخت چه شعلههای آذر | |
گفت ای قدم تو افسر من | رنج صدف تو گوهر من | |
گر زانکه مرا به عقل ره نیست | دانی که مرا در این گنه نیست | |
کار من اگر چنین بد افتاد | اینکار مرا نه از خود افتاد | |
کوشیدن ما کجا کند سود | کاین کار فتاده بودنی بود | |
عشقی به چنین بلا و زاری | دانی که نباشد اختیاری | |
تو در پی آنکه مرغ جانم | از قالب این قفس رهانم | |
در دام کشی مرا دگربار | تا در دو قفس شوم گرفتار | |
دعوت مکنم به خانه بردن | ترسم ز وبال خانه مردن | |
در خانه من ز ساز رفته | باز آمده گیر و باز رفته | |
گفتی که ز خانه ناگزیر است | این نرد نه نرد خانه گیر است | |
بگذار مرا تو در چنین درد | من درد زدم تو باز پس گرد | |
این گفت و چو سایه در سر افتاد | در بوسه پای مادر افتاد | |
زانجا که نداشت پاس رایش | بوسید به عذر خاک پایش | |
کردش به وداع و شد در آن دشت | مادر بگرست و باز پس گشت | |
همچون پدرش جهان بسر برد | او نیز در آرزوی او مرد | |
این عهدشکن که روزگارست | چون برزگران تخم کارست | |
کارد دو سه تخم را باغاز | چون کشته رسید بدرود باز | |
افروزد هر شبی چراغی | بر جان نهدش ز دود داغی | |
چون صبح دمد بر او دمد باد | تا میرد ازو چنانکه زو زاد | |
گردون که طلسم داغ سازیست | با ما به همان چراغ بازیست | |
تا در گره فلک بود پای | هرجا که روی گره بود جای | |
آنگه شود این گره گشاده | گز چار فرس سوی پیاده | |
چون رشته جان شو از گره پاک | چون رشته تب مشو گره ناک | |
گر عود کند گرهنمائی | تو نافه شو از گرهگشائی |