تفاوت میان نسخههای «ناصر خسرو (قصاید)/مرد چون با خویشتن شمار کند»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|مرد چون با خویشتن شمار کند|داند کاین چرخ می شکار کند}} | {{ب|مرد چون با خویشتن شمار کند|داند کاین چرخ می شکار کند}} | ||
{{ب|مار جهان را چو دید مرد به دل|دست کجا در دهان مار کند؟}} | {{ب|مار جهان را چو دید مرد به دل|دست کجا در دهان مار کند؟}} |
نسخهٔ کنونی تا ۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۵۷
' | ناصر خسرو (قصاید) (مرد چون با خویشتن شمار کند) از ناصر خسرو |
' |
مرد چون با خویشتن شمار کند | داند کاین چرخ می شکار کند | |
مار جهان را چو دید مرد به دل | دست کجا در دهان مار کند؟ | |
مرد خرد همچو خر ز بهر شکم | پشت نباید که زیر بار کند | |
سفله جهان، بیوفاست ای بخرد | با تو کجا بیوفا قرار کند؟ | |
سوی گل او اگر تو دست بری | دست تو را خار او فگار کند | |
خار بدان گل چننده قصد کند | گرچه همی او نه قصد خار کند | |
یار بد تو اگر تو چند بدو | بد نکنی با تو خار خار کند | |
بر سر خود چون فگند خاک، تو را | باک ندارد که خاکسار کند | |
دوستی خوار گشته را مطلب | زانکه تو را گشته خوار خوار کند | |
دست سیاه و درشت و گنده کند | هرکه همی دست درشخار کند | |
چرخ یکی آسیاست بر سر تو | روز و شبان زین همی مدار کند | |
هرکه در این آسیا بماند دیر | روی و سر خویش پرغبار کند | |
گرچه تو خفتهستی آسیای جهان | هیچ نخسپد همی و کار کند | |
گاه یکی را ز چه به گاه برد | گاه یکی را ز گه بهدار کند | |
گاه چو دشمنت در بلا فگند | گاه چو فرزند در کنار کند | |
نشمرد افعال او مهندس اگر | چند به صد سالیان شمار کند | |
این نه فلک میکند کز این سخنان | اهل خرد را همی خمار کند | |
کار کن است این فلک به عمر همی | کار به فرمان کردگار کند | |
کار خداوند کار خود نکند | بلکه همه کار پیشکار کند | |
بی درو روزن یکی حصار است این | بی درو روزن یکی حصار کند؟ | |
روی فلک را همی به در و گهر | این شب زنگی چرا نگار کند؟ | |
در فلک را ببرد صبح، مگر | صبح همی با فلک قمار کند | |
گرد معصفر نگر که وقت سحر | زود همی چرخ برعذار کند | |
در درمی زر نگر که صبح همی | با شب یا زنده کارزار کند | |
این فلک روزگار خواره چنین | چند چه گوئی که روزگار کند؟ | |
صانع قادر هگرز بیغرضی | گنبد گردان و کار و بار کند؟ | |
وانگه بر کار کن ستور همه | مردم را میر و کاردار کند؟ | |
مرد در این تنگ راه ره نبرد | گر نه خرد را دلیل و یار کند | |
جز که ز بهر من و تو مینکند | آنکه همی در شاهوار کند | |
نیست خبر گاو را ازانکه همی | نایرهای عود را چو نار کند | |
این و هزاران هزار چیز فلک | بر من و بر تو همی نثار کند | |
شکر نعیمی که تو خوری که کند؟ | گورخر و شیر مرغزار کند؟ | |
شاید اگر چشم سر ز بهر شرف | مرد در این ره یکی چهار کند | |
روی به علم و به دین نهد ز جهان | کاین دو به دو جهانش بختیار کند | |
گر تو یکی خشک بید بیهنری | علم تو را سرو جویبار کند | |
ور چه تو راست مست کرد جهل، همان | علم ز مستیت هوشیار کند | |
علم زدریا تو را به خشک برد | علم زمستانت را بهار کند | |
علم دل تیره را فروغ دهد | کند زبان را چو ذوالفقار کند | |
جانش از آزار آن جهان برهد | هر که ز دین گرد جان ازار کند | |
پند پذیر، ای پسر، که پند تو را | پای به دین اندر استوار کند |