تفاوت میان نسخههای «ناصر خسرو (قصاید)/خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
(ورود خودکار مقاله) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را|از گفتن ناخوب نگهدار زبان را}} | {{ب|خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را|از گفتن ناخوب نگهدار زبان را}} | ||
{{ب|گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز|تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را}} | {{ب|گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز|تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را}} |
نسخهٔ کنونی تا ۹ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۴۰
' | ناصر خسرو (قصاید) (خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را) از ناصر خسرو |
' |
خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را | از گفتن ناخوب نگهدار زبان را | |
گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز | تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را | |
گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟ | مر گاو و خر و اشتر و دیگر حیوان را | |
مردم که سخن گوید زان است که دارد | عقلی که پدید آرد برهان و بیان را | |
پس بچهی عقل آمد گفتار و نزیبد | که بچهی عقل تو زیان دارد جان را | |
جان و خرد از امر خدایند و نهانند | پیدا نتوان کرد مر این جفت نهان را | |
تن جفت نهان است و به فرمانت روان است | تاثیر چنین باشد فرمان روان را | |
فرمان روان جان و روان زی تو فرستاد | تا پروریش ای بخرد جان و روان را | |
گر قابل فرمانی دانا شوی ورنی | کردی به جهنم بدل از جهل جنان را | |
زنهار به توفیق بهانه نکنی زانک | معذور ندارند بدین خرد و کلان را | |
بشناس که توفیق تو این پنج حواس است | هر پنج عطا ز ایزد مر پیر و جوان را | |
سمع و بصر و ذوق و شم و حس که بدو یافت | جوینده ز نایافتن خیر امان را | |
دیدن ز ره چشم و شنیدن ز ره گوش | بوی از ره بینی چو مزه کام و زبان را | |
پنجم ز ره دست پساوش که بدانی | نرمی ز درشتی چو زخز خار خلان را | |
محسوس بود هرچه در این پنج حس آید | محسوس مر این را دان معقول جز آن را | |
این پنج در علم ازان بر تو گشادند | تا باز شناسی هنر و عیب جهان را | |
اجسام ز اجرام و لطافت ز کافت | تدویر زمین را و تداویر زمان را | |
ارکان و موالید بدو هستی دارند | تا نیر درو مشمر در وی حدثان را | |
این را که همی بینی از گرمی و سردی | از تری و خشکی و ضعیفی و توان را | |
گرمای حزیران را مر سردی دی را | مر ابر بهاری را مر باد خزان را | |
وین از پی آن نیست که تا نیست شود طبع | وین نیست عرض طالع علم سرطان را | |
قصد دبران نیست سوی نیستی او | یاری گر او دان به حقیقت دبران را | |
ترتیب عناصر نشناسی نشناسی | اندازهی هرچیز مکین را و مکان را | |
مر آتش سوزان را مر باد سبک را | مر آب روان را و مر این خاک گران را | |
وز علم و عمل هرچه تو را مشکل گردد | شاید که بیاموزی، ای خواجه، مر آن را |