مسعود سعد سلمان (قصاید)/ای ملک ملک چون نگار کرده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | مسعود سعد سلمان (قصاید) (ای ملک ملک چون نگار کرده) از مسعود سعد سلمان |
' |
ای ملک ملک چون نگار کرده | در عصر خزانها بهار کرده | |
شغل همه دولت قرار داده | در مرکز دولت قرار کرده | |
از عدل بسی قاعده نهاده | بر کلک تکاور سوار کرده | |
کلکی که بسی خورده قار و گیتی | در چشم عدو همچو قار کرده | |
گوید همه ساله بلند گردون | کو هست به ما بر مدار کرده | |
این ملک به حق طاهرعلی را | هست از همه خلق اختیار کرده | |
تو صدر جهانی و صدر حشمت | از حشمت تو افتخار کرده | |
اقبال تو مانند گل شکفته | در دیدهی بدخواه خار کرده | |
ای هیبت تو چون هزبر حربی | جان و دل دشمن شکار کرده | |
کام ملک کامگار عادل | بر کام ترا کامگار کرده | |
مسعود که پیش سپهر والا | بر تاج سعادت نثار کرده | |
ای شهرگشایی که مر ترا شه | بر کل جهان شهریار کرده | |
پرورده به حق عدل را و تکیه | بر یاری پروردگار کرده | |
ای از پدر خویش کار دیده | بهتر ز پدر یادگار کرده | |
زیور زدهای دولت و به حشمت | از جاه تو دولت شعار کرده | |
اقبال ترا روزگار شاهی | تاج و شرف روزگار کرده | |
این روز بزرگیت را سعادت | در دهر بسی انتظار کرده | |
ای حیدر مردی و مردی تو | بر ملک ترا ذوالفقار کرده | |
ای حاتم رادی و رادی تو | مر سایل را با یسار کرده | |
دریاب تنم را که دست محنت | در حبس تنم را بشار کرده | |
هست این تن من در حصار اندوه | جان را ز تنم در حصار کرده | |
من دی به بر تو عزیز بودم | و امروز مرا حبس خوار کرده | |
بیرنگم و چون رنگ، روزگارم | بر تارک این کوهسار کرده | |
این گیتی پر نور و نار زین سان | نور دل من پاک نار کرده | |
با منش بسی کارزار بوده | بر من ز بلا کار، زار کرده | |
این آهن در کوره مانده بوده | بر پای منش چرخ مار کرده | |
چون دانهی نارم سرشک اندوه | آکنده دلم را چو نار کرده | |
این دیدهی پرخون، زمین زندان | در فصل خزان لالهزار کرده | |
بیماری و پیری و ناتوانی | دربند مرا زرد و زار کرده | |
این چرخ نهال سعادتم را | بر کنده و بی بیخ و بار کرده | |
نی نی که مزور شدم از رنجی | کو بود تنم را نزار کرده | |
زین پیش به زندان نشسته بودم | بیمار دلم را فگار کرده | |
از آتش دل محنت زمانه | چون دود تنم پر شرار کرده | |
اندر غم و تیمار بیشمارم | پیداست همان را شمار کرده | |
امروز منم با هزار نعمت | صد آرزو اندر کنار کرده | |
زین دولت ناسازگار بوده | با بخت مرا سازگار کرده | |
از بخشش تو شادمانه گشته | اقبال توام بختیار کرده | |
باریده دو کفت چو ابر بر من | ایام مرا بیغبار کرده | |
نعمت رسدم هر زمان دمادم | بر پشت ستوران بار کرده | |
تو با فلک تند کارزاری | از بهر مرا کارزار کرده | |
از رغم مخالفت پناه جانم | اندر کنف زینهار کرده | |
من بندهی از صدر دور مانده | بر مدح و دعا اختصار کرده | |
از دوری و نادیدن جمالت | نهمار سرم را خمار کرده | |
تا چهرهی گردون بود به شبها | از اختر تابان نگار کرده | |
در ملک شهنشاه باد و یزدان | اقبال ترا پایدار کرده | |
تو پیش شه تاجدار و گردون | بدخواه ترا تاج دار کرده | |
در دولت سالی هزار مانده | یک عز تو گردون هزار کرده | |
بر یاد تو خورده جهان و دایم | از خلق ترا یادگار کرده |