مسعود سعد سلمان (قصاید)/ای سرد و گرم چرخ کشیده
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | مسعود سعد سلمان (قصاید) (ای سرد و گرم چرخ کشیده) از مسعود سعد سلمان |
' |
ای سرد و گرم چرخ کشیده | شیرین و تلخ دهر چشیده | |
اندر هزار بادیه گشته | بر تو هزار باد وزیده | |
بیحد بنای آز کشفته | بیمر لباس صبر دریده | |
در چند کارزار فتاده | در چند مرغزار چریده | |
اقلیمها به نام سپرده | در دشتها به وهم دویده | |
در بحرها چو ابر گذشته | در دشتها چو باد تنیده | |
در سمجهای حبس نشسته | با حلقههای بند خمیده | |
بیبیم در حوادث جسته | بیباک با سپهر چخیده | |
اندوه، بوتهی تو نهاده | اندیشه، آتش تو دمیده | |
گردون ترا عیار گرفته | یک ذره بر تو بار ندیده | |
اعجاز گفتهی تو ستوده | انصاف کردهی تو گزیده | |
سحر آمده به رغبت و اشعار | از تو به گوش حرص شنیده | |
باغی است خاطر تو شکفته | شاخی است فکرت تو دمیده | |
هر کس بری ز شاخ تو برده | هر کس گلی ز باغ تو چیده | |
وین سر بریده خامهی بی حبر | رزق تو از تو بازبریده | |
افزون نمیکند ز لباده | برتر نمیشود ز ولیده | |
وان کسوتی که بختت رشته است | نابافته است و نیم تنیده | |
تا چند بود خواهی بیجرم | در کنج این خراب خزیده | |
چهره ز زخم درد شکسته | قامت ز رنج بار خمیده | |
لرزان به تن چو دیو گرفته | پیچان به جان چو مار گزیده | |
جان از تن تو چست گسسته | هوش از دل تو پاک رمیده | |
چشمت ز گریه جوی گشاده | جسمت به گونه زر کشیده | |
ادبار در دم تو نشسته | افلاس بر سر تو رسیده | |
نه پی به گام راست نهاده | نه می به کام خویش مزیده | |
اشک دو دیده روی تو کرده | نار چهار شاخ کفیده | |
گویی که دانه دانهی لعل است | زو قطره قطره خون چکیده | |
در چشم تو امید گلی را | صد خار انتظار خلیده | |
از بهر خوشهیی را بسیار | بر خویشتن چو نال نویده | |
شمشیر سطوت تو زده زنگ | شیر عزیمت تو شمیده | |
پر طراوت تو شکسته | روز جوانی تو پریده | |
بر مایه سود کرد چه داری؟ | ای تجربت به عمر خزیده | |
حق تو مینبیند بینی | این سرنگون به چندین دیده؟ | |
حال تو بیحلاوت و بیرنگ | مانند میوهیی است مکیده | |
هم روزی آخرش برساند | ایزد بدانچه هست سزیده | |
مسعود سعد چند لیی ژاژ | چه فایده ز ژاژ لییده |