مروارید مهر/قطره، باران، دریا
' | قطره، باران،دریا - دفتر مروارید مهر از فریدون مشیری |
' |
ازدرخت شاخه در آفاق ابر،
برگهای ترد باران ریخته
بوی لطف بیشه زاران بهشت،
با هوای صبحدم آمیخته
نرم و چابک، روح آب،
میکند پرواز همراه نسیم.
نغمه پردازان باران میزنند،
گرم و شیرین هر زمان چنگی به سیم
سیم هر ساز از ثریا تا زمین.
خیزد از هر پرده آوازی حزین.
هر که با آواز این ساز آشنا،
میکند در جویبار جان شنا
دلربای آب، شاد و شرمناک،
عشقبازی میکند با جان خاک
خاک خشک تشنه دریا پرست،
زیر بازیهای باران مست مست
این رود از هوش و آن آید به هوش،
شاخه دست افشان و ریشه باده نوش
میشکافد دانه، میبالد درخت،
میدرخشد غنچه همچون روی بخت
باغها سرشار از لبخند شان،
دشتها سرسبز از پیوندشان،
چشمه و باغ و چمن فرزندشان
با تب تنهائی جانکاه خویش،
زیر باران میسپارم راه خویش.
شرمسار ازمهربانیهای او،
میروم همراه باران کو به کو.
چیست این باران که دلخواه من است؟
زیر چتر او روانم روشن است.
چشم دل وا میکنم
قصه یک قطره باران را تماشا میکنم:
در فضا،
همچو من در چاه تنهائی رها،
میزند در موج حیرت دست و پا،
خود نمیداند که میافتد کجا
در زمین،
همزبانانی ظریف و نازنین،
میدهند از مهربانی جا به هم،
تا بپیوندند چون دریا به هم
قطرهها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پیوست جانها، بی غم اند.
هر حبابی، دیدهای در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گوید: - «دوست! دوست... !»
میکنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهر ورزان همرهی
با تب تنهائی جانکاه خویش،
زیر باران میسپارم راه خویش.
سیل غم در سینه غوغا میکند،
قطره دل میل دریا میکند،
قطره تنها کجا، دریا کجا،
دور ماندم از رفیقان تا کجا
همدلی کو؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاکه خاطرخواه او
شاید از این تیرگیها بگذریم.
ره به سوی روشنائیها بریم.
میروم، شاید کسی پیدا شود،
بی تو، کی این قطره دل، دریا شود؟