محتشم کاشانی (قطعات)/ایا ستوده وزیری که دور گردون را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قطعات) (ایا ستوده وزیری که دور گردون را) از محتشم کاشانی |
' |
ایا ستوده وزیری که دور گردون را | قضا سپرده به دست تصرف تو عنان | |
خلفترین ولد مادر زمانه که ساخت | مهین خدیو زمینت خدایگان زمان | |
رکاب قدر تو جاییست ای بلند رکاب | که از گرفتن آن کوتهست دست گمان | |
هزار قرن اگر مهر و مه عروج کند | به نعل رخش تو مشکل اگر کنند قران | |
به زیر ران تو دوران کشیده خنگ مراد | که کامران شود از کام بخشی تو جهان | |
مراز لطف تو صد مدعاست در ته دل | به جز یکی ز دل اما نمیرسد به زبان | |
بر آخور است مرا استر عدیمالمثل | که در نهایت پیری در اشتهاست جوان | |
مزاج اتش جوعش به گرد خرمن کاه | بر خرد بچه ماند به ماهتاب و کتان | |
مزارعان جهان با جهان جو و کاه | علیق یکشبهاش را نمیشود ضمان | |
ز کشت زار عدم تا به این مقر نرسید | کسی به علت جوع البقر نداد نشان | |
کند باره دندان درو چو خوشهی جو | برویدش گر از آخور تمام تیغ دوستان | |
ز قحط کاه بود ماه در امساک | چو روزهدار دهن بسته در مه رمضان | |
باشتهای چنین زنده مانده بی جو و کاه | درین قضیه خرد مات مانده من حیران | |
گذشته از اجلش مدتی و او برجاست | که در ره عدمش هم قدم فتاده گران | |
به تازیانه مرگش قضا به راه فنا | نمیتواند ازین کاهلی نمود روان | |
به فرض اگر رگ صورش دمند در رگ و پی | نیایدش حرکت در جوارح و ارکان | |
به راه بس که فتاده است کاهل آن لاشی | کسش نیافته یک روز لاشه در دو مکان | |
چو میرود دو نفس میزند بهر قدمی | که منفصل حرکات است و دایم الیرقان | |
چو میدود به عقب میجهد چو بول به غیر | که فلک قوت اوراست این چنین جریان | |
جهند گیش مشابه بجست و خیز کلاغ | روند گیش مماثل برفتن سرطان | |
چو در میان الاغان سفر کند هرگز | نه در مقدمه باشد نه در کنار و میان | |
چو فرد نیز رود طعن باز پی ماندن | توان به جسم نحیفش زد از تقدم جان | |
مزاج را به سهام ار دهد قضا نرود | به زور بازوی سهمافکنان برون ز کمان | |
گرش دهی به کسی با هزار به دره زر | ز غبن همرهی او کشد هزار زیان | |
نجوم را به جنونست چون مشابهتی | به چرخ از سر شام است تا سحر نگران | |
به عشق خوشهی پروین عجب که بیپر و بال | به آسمان نکند همچو طایران طیران | |
نظر ز فلک فلک نگسلد که ساخته است | ز کهکشان طمعش منتقل به کاهکشان | |
ز بس که برکه دیوارخانه دوخته چشم | به چشمش از اثر آن گرفته جایرقان | |
مضرت یرقان را جو آب اگر چه دواست | ز روی نسخهی بقراط و دفتر لقمان | |
لب سوال وی از بهر کاه میجنبد | ز خستی که خدا آفریده در حیوان | |
سوال کاه فقط را جواب چون سخطست | ز حاتمی چو توای نقش خاتم احسان | |
کرم نما قدری کاه و آن قدر جو نیز | که از براش مهیا شود جوابی از آن |