محتشم کاشانی (قصاید)/ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | محتشم کاشانی (قصاید) (ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب) از محتشم کاشانی |
' |
ای ماه چارده ز جمال تو در حجاب | حیران آفتاب رخت چشم آفتاب | |
شیدایی خرامش قد تو سرو باغ | سودایی سلاسل موی تو مشگناب | |
خورشید در مقدمهی شب کند طلوع | بعد از غروب اگر ز جمال افکنی نقاب | |
ماه نو از نهایت تعظیم گشته است | بر آسمان نگون که ببوسد تو را رکاب | |
رضوان اگر شود به سکان تو مختلط | از اختلاط حور بهشتی کشد عذاب | |
از بهر گردن سگ زرین قلادهات | حور آورد ز گیسوی خود عنبرین طناب | |
از ترک چشمت آرزوی کاینات را | در هر نگه هزار سوالی است بیجواب | |
بیدار از انفعال نگردند تا ابد | حور وپری جمال تو بیند اگر به خواب | |
در بزم از فرشته عجب نبود ار خورد | از دست ساقیان ملک پیکرت شراب | |
در رزم از هزار چه رستم عجب بود | کارند در مقابل یک حملهی تو تاب | |
تیغت اگر رسد به زمین سازدش دو نیم | دارد نشان ضربت شمشیر بوتراب | |
از جوف هر حباب جهانی شود پدید | چون نقش پادشاهیت دوران زند بر آب | |
یزدان که شاه حمزه غازیت نام کرد | از زور حمزه در ازلت ساخت بهرهیاب | |
صد بحر را اگر به یکی شعله سر دهند | با حفظ کامل تو نیفتد ز التهاب | |
خود را ز چرخ در ظلمات افکند ز هم | بر آفتاب اگر نظر اندازی از عتاب | |
ترسیده چشم ظلم چنان از عتاب تو | که آرامگاه صعوه شود دیدهی عقاب | |
خواهی که پای بندی اگر جبرئیل را | دست فرشتگان شود از حکم رشتهی تاب | |
اجزاش التزام معبت کنند اگر | سیماب را ز تفرقه فرمایی اجتناب | |
چون قوت تو دست ضعیفان کند قوی | سیمرغ را فرو کشد از آسمان به آب | |
گر عنکبوت را به مثل تقویت کنی | در لعب کوه را کند آویزهی لعاب | |
بر آستانت آن که کند بیریا سجود | تعظیم ذوالمنن کندش آسمان حباب | |
در خجلت است از دل بخشندهات محیط | در شرمساری از کف پاشندهات سحاب | |
در دست خازنان تو ماند زر و گهر | غربال را اگر به توان ساخت ظرف آب | |
ای شاه و شاه زادهی دوران من حزین | کز شمع نطقم انجمن افروز شیخ و شاب | |
با آن که خسروان اقالیم نظم را | هم صاحبالرسم و هم مالکالرقاب | |
با آن که در مزارع نظم از کلام من | هر دانه گشته است ز صد خرمن از سحاب | |
با آن که در ممالک هند و بلاد روم | نظم من است خال رخ لل خوشاب | |
این جا که نسبتش به فغانست این و آن | بی وجه و ناروا و بعید است و ناصواب | |
یک مصرعم به جایزه هرگز نمیرسد | زان رو که خرمنم به جوی نیست در حساب | |
دیوان ثانی غزل من که حال هست | زیب کتابخانه نواب کامیاب | |
آرند اگر به مجلس عالی و یک غزل | خوانند حاضران سخن سنج از آن کتاب | |
ظاهر شود که لاف گزافی نبوده است | این حرف شاعرانهی که شد گفتهی بیحجاب | |
حال از برای شاهد آن دعوی این عزل | شد ضم به این قصیده زبر وجه انتخاب | |
ای زیر مشق سر خط حسن تو آفتاب | در مشق مد کشیدن زلف تو مشگناب | |
بس نقش خامه زیر و زبر گشت تا از آن | نقشی چنین ز دقت صانع شد انتخاب | |
عکست که جای کرده در آب ای محیط حسن | میبیندت مگر که چنین دارد اضطراب | |
در عالمی که رتبهی حسن از یگانگی است | نه آینه است عکسپذیر از رخت نه آب | |
هیهات ما و عزم وصال محال تو | کان کار و هم فعل خیالست و شغل و خواب | |
از من نهفته مانده به بزم از حجاب حسن | روئی که آن نهفته نمیگردد از نقاب | |
بیتی شنو ز محتشم ای بت که بهتر است | یک بیت عاشقانه ز بیتی پر از کتاب | |
تا در خراب کردن عالم کنند سعی | شور و فتور و فتنه و آشوب و انقلاب | |
ملکت نگردد از مدد حفظ ایزدی | از صدهزار حادثه این چنین خراب |