مثنوی معنوی/بقیه‌ی قصه‌ی بنای مسجد اقصی

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۲:۴۵ توسط Pedram.salehpoor (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دفتر چهارم مثنوی (بقیه‌ی قصه‌ی بنای مسجد اقصی)
از مولوی
'


چون سلیمان کرد آغاز بنا پاک چون کعبه همایون چون منی در بنااش دیده می‌شد کر و فر نی فسرده چون بناهای دگر در بنا هر سنگ کز که می‌سکست فاش سیروا بی‌همی گفت از نخست هم‌چو از آب و گل آدم‌کده نور ز آهک پاره‌ها تابان شده سنگ بی‌حمال آینده شده وان در و دیوارها زنده شده حق همی‌گوید که دیوار بهشت نیست چون دیوارها بی‌جان و زشت چون در و دیوار تن با آگهیست زنده باشد خانه چون شاهنشهیست هم درخت و میوه هم آب زلال با بهشتی در حدیث و در مقال زانک جنت را نه ز آلت بسته‌اند بلک از اعمال و نیت بسته‌اند این بنا ز آب و گل مرده بدست وان بنا از طاعت زنده شدست این به اصل خویش ماند پرخلل وان به اصل خود که علمست و عمل هم سریر و قصر و هم تاج و ثیاب با بهشتی در سال و در جواب فرش بی‌فراش پیچیده شود خانه بی‌مکناس روبیده شود خانه‌ی دل بین ز غم ژولیده شد بی‌کناس از توبه‌ای روبیده شد تخت او سیار بی‌حمال شد حلقه و در مطرب و قوال شد هست در دل زندگی دارالخلود در زبانم چون نمی‌آید چه سود چون سلیمان در شدی هر بامداد مسجد اندر بهر ارشاد عباد پند دادی گه بگفت و لحن و ساز گه به فعل اعنی رکوعی یا نماز پند فعلی خلق را جذاب‌تر که رسد در جان هر باگوش و کر اندر آن وهم امیری کم بود در حشم تاثیر آن محکم بود