مثنوی معنوی/نظرکردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن و گفتن کی عجبت من قوم یجرون الی الجنة بالسلاسل و الاغلال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (نظرکردن پیغامبر علیه السلام به اسیران و تبسم کردن و گفتن کی عجبت من قوم یجرون الی الجنة بالسلاسل و الاغلال) از مولوی |
' |
دید پیغامبر یکی جوقی اسیر | که همیبردند و ایشان در نفیر | |
دیدشان در بند آن آگاه شیر | می نظر کردند در وی زیر زیر | |
تا همی خایید هر یک از غضب | بر رسول صدق دندانها و لب | |
زهره نه با آن غضب که دم زنند | زانک در زنجیر قهر دهمنند | |
میکشاندشان موکل سوی شهر | میبرد از کافرستانشان به قهر | |
نه فدایی میستاند نه زری | نه شفاعت میرسد از سروری | |
رحمت عالم همیگویند و او | عالمی را میبرد حلق و گلو | |
با هزار انکار میرفتند راه | زیر لب طعنهزنان بر کار شاه | |
چارهها کردیم و اینجا چاره نیست | خود دل این مرد کم از خاره نیست | |
ما هزاران مرد شیر الپ ارسلان | با دو سه عریان سست نیمجان | |
این چنین درماندهایم از کژرویست | یا ز اخترهاست یا خود جادویست | |
بخت ما را بر درید آن بخت او | تخت ما شد سرنگون از تخت او | |
کار او از جادوی گر گشت زفت | جادوی کردیم ما هم چون نرفت |