مثنوی معنوی/قصهی خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (قصهی خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن) از مولوی |
' |
جهد فرعونی چو بی توفیق بود | هرچه او میدوخت آن تفتیق بود | |
از منجم بود در حکمش هزار | وز معبر نیز و ساحر بیشمار | |
مقدم موسی نمودندش بخواب | که کند فرعون و ملکش را خراب | |
با معبر گفت و با اهل نجوم | چون بود دفع خیال و خواب شوم | |
جمله گفتندش که تدبیری کنیم | راه زادن را چو رهزن میزنیم | |
تا رسید آن شب که مولد بود آن | رای این دیدند آن فرعونیان | |
که برون آرند آن روز از پگاه | سوی میدان بزم و تخت پادشاه | |
الصلا ای جمله اسراییلیان | شاه میخواند شما را زان مکان | |
تا شما را رو نماید بی نقاب | بر شما احسان کند بهر ثواب | |
کان اسیران را بجز دوری نبود | دیدن فرعون دستوری نبود | |
گر فتادندی به ره در پیش او | بهر آن یاسه بخفتندی برو | |
یاسه این بد که نبیند هیچ اسیر | در گه و بیگه لقای آن امیر | |
بانگ چاووشان چو در ره بشنود | تا ببیند رو به دیواری کند | |
ور ببیند روی او مجرم بود | آنچ بتر بر سر او آن رود | |
بودشان حرص لقای ممتنع | چون حریصست آدمی فیما منع |