مثنوی معنوی/بیان آنک تن خاکی آدمی همچون آهن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (بیان آنک تن خاکی آدمی همچون آهن نیکو جوهر قابل آینه شدن است تا درو هم در دنیا بهشت و دوزخ و قیامت و غیر آن معاینه بنماید نه بر طریق خیال) از مولوی |
' |
پس چو آهن گرچه تیرههیکلی | صیقلی کن صیقلی کن صیقلی | |
تا دلت آیینه گردد پر صور | اندرو هر سو ملیحی سیمبر | |
آهن ار چه تیره و بینور بود | صیقلی آن تیرگی از وی زدود | |
صیقلی دید آهن و خوش کرد رو | تا که صورتها توان دید اندرو | |
گر تن خاکی غلیظ و تیره است | صیقلش کن زانک صیقل گیره است | |
تا درو اشکال غیبی رو دهد | عکس حوری و ملک در وی جهد | |
صیقل عقلت بدان دادست حق | که بدو روشن شود دل را ورق | |
صیقلی را بستهای ای بینماز | وآن هوا را کردهای دو دست باز | |
گر هوا را بند بنهاده شود | صیقلی را دست بگشاده شود | |
آهنی که آیینه غیبی بدی | جمله صورتها درو مرسل شدی | |
تیره کردی زنگ دادی در نهاد | این بود یسعون فی الارض الفساد | |
تاکنون کردی چنین اکنون مکن | تیره کردی آب را افزون مکن | |
بر مشوران تا شود این آب صاف | واندرو بین ماه و اختر در طواف | |
زانک مردم هست همچون آب جو | چون شود تیره نبینی قعر او | |
قعر جو پر گوهرست و پر ز در | هین مکن تیره که هست او صاف حر | |
جان مردم هست مانند هوا | چون بگرد آمیخت شد پردهی سما | |
مانع آید او ز دید آفتاب | چونک گردش رفت شد صافی و ناب | |
با کمال تیرگی حق واقعات | مینمودت تا روی راه نجات |