مثنوی معنوی/بازگشتن نمامان از حجرهی ایاز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر پنجم مثنوی (بازگشتن نمامان از حجرهی ایاز به سوی شاه توبره تهی و خجل همچون بدگمانان در حق انبیا علیهمالسلام بر وقت ظهور برائت و پاکی ایشان کی یوم تبیض وجوه و تسود وجوه و قوله تری الذین کذبوا علی الله وجوههم مسودة) از مولوی |
' |
شاه قاصد گفت هین احوال چیست | که بغلتان از زر و همیان تهیست | |
ور نهان کردید دینار و تسو | فر شادی در رخ و رخسار کو | |
گرچه پنهان بیخ هر بیخ آورست | برگ سیماهم وجوهم اخضرست | |
آنچ خورد آن بیخ از زهر و ز قند | نک منادی میکند شاخ بلند | |
بیخ اگر بیبرگ و از مایه تهیست | برگهای سبز اندر شاخ چیست | |
بر زبان بیخ گل مهری نهد | شاخ دست و پا گواهی میدهد | |
آن امینان جمله در عذر آمدند | همچو سایه پیش مه ساجد شدند | |
عذر آن گرمی و لاف و ما و من | پیش شه رفتند با تیغ و کفن | |
از خجالت جمله انگشتان گزان | هر یکی میگفت کای شاه جهان | |
گر بریزی خون حلالستت حلال | ور ببخشی هست انعام و نوال | |
کردهایم آنها که از ما میسزید | تا چه فرمایی تو ای شاه مجید | |
گر ببخشی جرم ما ای دلفروز | شب شبیها کرده باشد روز روز | |
گر ببخشی یافت نومیدی گشاد | ورنه صد چون ما فدای شاه باد | |
گفت شه نه این نواز و این گداز | من نخواهم کرد هست آن ایاز |