مثنوی معنوی/امرکردن سلیمان علیه السلام پشهی متظلم را به احضار خصم به دیوان حکم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (امرکردن سلیمان علیه السلام پشهی متظلم را به احضار خصم به دیوان حکم) از مولوی |
' |
پس سلیمان گفت ای زیبادوی | امر حق باید که از جان بشنوی | |
حق به من گفتست هان ای دادور | مشنو از خصمی تو بی خصمی دگر | |
تانیاید هر دو خصم اندر حضور | حق نیاید پیش حاکم در ظهور | |
خصم تنها گر بر آرد صد نفیر | هان و هان بی خصم قول او مگیر | |
من نیارم رو ز فرمان تافتن | خصم خود را رو بیاور سوی من | |
گفت قول تست برهان و درست | خصم من بادست و او در حکم تست | |
بانگ زد آن شه که ای باد صبا | پشه افغان کرد از ظلمت بیا | |
هین مقابل شو تو و خصم و بگو | پاسخ خصم و بکن دفع عدو | |
باد چون بشنید آمد تیز تیز | پشه بگرفت آن زمان راه گریز | |
پس سلیمان گفت ای پشه کجا | باش تا بر هر دو رانم من قضا | |
گفت ای شه مرگ من از بود اوست | خود سیاه این روز من از دود اوست | |
او چو آمد من کجا یابم قرار | کو بر آرد از نهاد من دمار | |
همچنین جویای درگاه خدا | چون خدا آمد شود جوینده لا | |
گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست | لیک ز اول آن بقا اندر فناست | |
سایههایی که بود جویای نور | نیست گردد چون کند نورش ظهور | |
عقل کی ماند چو باشد سرده او | کل شیء هالک الا وجهه | |
هالک آید پیش وجهش هست و نیست | هستی اندر نیستی خود طرفهایست | |
اندرین محضر خردها شد ز دست | چون قلم اینجا رسیده شد شکست |