مثنوی معنوی/اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر چهارم مثنوی (اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا) از مولوی |
' |
آمده اول به اقلیم جماد | وز جمادی در نباتی اوفتاد | |
سالها اندر نباتی عمر کرد | وز جمادی یاد ناورد از نبرد | |
وز نباتی چون به حیوانی فتاد | نامدش حال نباتی هیچ یاد | |
جز همین میلی که دارد سوی آن | خاصه در وقت بهار و ضیمران | |
همچو میل کودکان با مادران | سر میل خود نداند در لبان | |
همچو میل مفرط هر نو مرید | سوی آن پیر جوانبخت مجید | |
جزو عقل این از آن عقل کلست | جنبش این سایه زان شاخ گلست | |
سایهاش فانی شود آخر درو | پس بداند سر میل و جست و جو | |
سایهی شاخ دگر ای نیکبخت | کی بجنبد گر نجنبد این درخت | |
باز از حیوان سوی انسانیش | میکشید آن خالقی که دانیش | |
همچنین اقلیم تا اقلیم رفت | تا شد اکنون عاقل و دانا و زفت | |
عقلهای اولینش یاد نیست | هم ازین عقلش تحول کردنیست | |
تا رهد زین عقل پر حرص و طلب | صد هزاران عقل بیند بوالعجب | |
گر چو خفته گشت و شد ناسی ز پیش | کی گذارندش در آن نسیان خویش | |
باز از آن خوابش به بیداری کشند | که کند بر حالت خود ریشخند | |
که چه غم بود آنک میخوردم به خواب | چون فراموشم شد احوال صواب | |
چون ندانستم که آن غم و اعتلال | فعل خوابست و فریبست و خیال | |
همچنان دنیا که حلم نایمست | خفته پندارد که این خود دایمست | |
تا بر آید ناگهان صبح اجل | وا رهد از ظلمت ظن و دغل | |
خندهاش گیرد از آن غمهای خویش | چون ببیند مستقر و جای خویش | |
هر چه تو در خواب بینی نیک و بد | روز محشر یک به یک پیدا شود | |
آنچ کردی اندرین خواب جهان | گرددت هنگام بیداری عیان | |
تا نپنداری که این بد کردنیست | اندرین خواب و ترا تعبیر نیست | |
بلک این خنده بود گریه و زفیر | روز تعبیر ای ستمگر بر اسیر | |
گریه و درد و غم و زاری خود | شادمانی دان به بیداری خود | |
ای دریده پوستین یوسفان | گرگ بر خیزی ازین خواب گران | |
گشته گرگان یک به یک خوهای تو | میدرانند از غضب اعضای تو | |
خون نخسپد بعد مرگت در قصاص | تو مگو که مردم و یابم خلاص | |
این قصاص نقد حیلتسازیست | پیش زخم آن قصاص این بازیست | |
زین لعب خواندست دنیا را خدا | کین جزا لعبست پیش آن جزا | |
این جزا تسکین جنگ و فتنهایست | آن چو اخصا است و این چون ختنهایست |