مثنوی معنوی/آمن بودن بلعم باعور کی امتحانها کرد حضرت او را و از آنها روی سپید آمده بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر سوم مثنوی (آمن بودن بلعم باعور کی امتحانها کرد حضرت او را و از آنها روی سپید آمده بود) از مولوی |
' |
بلعم باعور و ابلیس لعین | ز امتحان آخرین گشته مهین | |
او بدعوی میل دولت میکند | معدهاش نفرین سبلت میکند | |
کانچ پنهان میکند پیدایش کن | سوخت ما را ای خدا رسواش کن | |
جمله اجزای تنش خصم ویند | کز بهاری لافد ایشان در دیند | |
لاف وا داد کرمها میکند | شاخ رحمت را ز بن بر میکند | |
راستی پیش آر یا خاموش کن | وانگهان رحمت ببین و نوش کن | |
آن شکم خصم سبال او شده | دست پنهان در دعا اندر زده | |
کای خدا رسوا کن این لاف لام | تا بجنبد سوی ما رحم کرام | |
مستجاب آمد دعای آن شکم | شورش حاجت بزد بیرون علم | |
گفت حق گر فاسقی و اهل صنم | چون مرا خوانی اجابتها کنم | |
تو دعا را سخت گیر و میشخول | عاقبت برهاندت از دست غول | |
چون شکم خود را به حضرت در سپرد | گربه آمد پوست آن دنبه ببرد | |
از پس گربه دویدند او گریخت | کودک از ترس عتابش رنگ ریخت | |
آمد اندر انجمن آن طفل خرد | آب روی مرد لافی را ببرد | |
گفت آن دنبه که هر صبحی بدان | چرب میکردی لبان و سبلتان | |
گربه آمد ناگهانش در ربود | بس دویدیم و نکرد آن جهد سود | |
خنده آمد حاضران را از شگفت | رحمهاشان باز جنبیدن گرفت | |
دعوتش کردند و سیرش داشتند | تخم رحمت در زمینش کاشتند | |
او چو ذوق راستی دید از کرام | بی تکبر راستی را شد غلام |