فروغی بسطامی (تضمینها)/نشهای داده به من دست از این مطلع شاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (تضمینها) (نشهای داده به من دست از این مطلع شاه) از فروغی بسطامی |
' |
نشهای داده به من دست از این مطلع شاه | که ننوشیده قدح بی خبر از خویشتنم | |
دگر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم | توبهی پیش به یک جرعهی می برشکنم» | |
تا به پیرانهسرت جام دمادم بخشند | ای جوان باده به من بخش که پیر کهنم | |
مستی عشق تو را چند نهان باید داشت | بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم | |
حال پروانهی دل سوخته من میدانم | کز ازل شمع رخت سوخت به هر انجمنم | |
آن که بر کشتن من تیغ کشیدهست تویی | وان که از تیغ تو گردن نکشیدهست منم | |
آن چنان بر سر کویت به غریبی شادم | که به خاطر نگذشته است خیال وطنم | |
روز هجرت ز گران جانی خود حیرانم | که نرفتهست چرا جان گرامی ز تنم | |
رهبری کرد به کوی تو و برد از راهم | عشق هم راه بر من شد و هم راهزنم | |
تا لبت گفته به من سر سخندانی را | کرده سلطان سخن سنج قبول سخنم | |
مالک نظم گهربار ملک ناصردین | که ز فیض لب او صاحب در عدنم | |
خسرو عهد فروغی نظری کرده به من | که ز شیرین سخنی شور به عالم فکنم |