فروغی بسطامی (تضمینها)/این چار رباعی از شه تاجور است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (تضمینها) (این چار رباعی از شه تاجور است) از فروغی بسطامی |
' |
این چار رباعی از شه تاجور است | کارایش دیوان قضا و قدر است | |
چون بنویسی دهندهی کام دل است | چون بسرایی برندهی هوش سر است | |
«امروز سوار اسب رهوار شدم | از بهر شکار سوی کهسار شدم | |
آن قدر به چنگ باز و تیهو آمد | کز کثرت قتلشان در آزار شدم» | |
«باران ز هوا هم چو سرشکم آید | وز آمدنش به دشت رشکم آید | |
زان راه که باریدن باران ز چه روست | آنجا که چو سیل از مژه اشکم آید» | |
«دیدار تو دیدنم میسر نشود | هیچم به تو ماه روی رهبر نشود | |
هر چند کز آتش غمت میسوزم | لیکن گویم که چون تو دلبر نشود» | |
«دوری تو کرد زار و رنجور مرا | بی روی تو دیو است کنون حور مرا | |
گر وصل تو بار دگرم دست دهد | در هر دو جهان بس است منظور مرا» |