فرخی سیستانی (قصاید)/من پار دلی داشتم بسامان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فرخی سیستانی (قصاید) (من پار دلی داشتم بسامان) از فرخی سیستانی |
' |
من پار دلی داشتم بسامان | امسال دگرگون شد و دگرسان | |
فرمان دگر کس همیبرد دل | این را چه حیل باشد و چه درمان | |
باری دلکی یابمی نهانی | نرخش چه گران باشد و چه ارزان | |
تا بس کنمی زین دل مخالف | وین غم کنمی بر دگر دل آسان | |
نوروز جهان چون بهشت کردهست | پر لاله و پر گل که و بیابان | |
چون چادر مصقول گشته صحرا | چون حلهی منقوش گشته بستان | |
در باغ به نوبت همیسراید | تا روز همهی شب هزار دستان | |
مشغول شده هر کسی به شادی | من در غم دل دست شسته از جان | |
ای دل، بر من باش یک زمانک | تا مدحت خواجه برم به پایان | |
خورشید همه خواجگان دولت | بوبکر حصیری ندیم سلطان | |
آن بارخدایی که در بزرگی | جاییست که آنجا رسید نتوان | |
همزانوی شاه جهان نشسته | در مجلس و بارگاه و بر خوان | |
در زیر مرادش همه ولایت | در زیر نگینش همه خراسان | |
سلطان که به فرمان اوست گیتی | او را چو پسر مشفق و بفرمان | |
هر پند کزو بشنود به مجلس | بنیوشد و مویی بنگذرد زان | |
داند که مصالح نگاه دارد | وان پند بود ملک را نگهبان | |
زو دوستتر اندر جهان ملک را | بنمای وگرنه سخن بدو مان | |
زین لشکر چندین به عهد خسرو | زو پیش که آورده بود ایمان | |
او را سزد امروز فخر کردن | کو بود نگهدار عهد و پیمان | |
پاداش همییابد از شهنشاه | بر دوستی و خدمت فراوان | |
هستند ز نیمروز تا شب | در خدمت او مهتران ایران | |
واو نیز به خدمت همیشتابد | مکروه جهان دور بادش از جان | |
ای بار خدای بلند همت | معروف به رادی و فضل و احسان | |
خواهنده همیشه ترا دعاگوی | گوینده همه ساله آفرینخوان | |
این عز ترا خواسته ز ایزد | وان عمر ترا خواسته ز یزدان | |
جاوید زیادی به شادکامی | شادیت برافزون و غم به نقصان | |
نوروز تو فرخنده و خجسته | کار تو چو کردار تو به دو جهان | |
کردار تو نیکوتر از تعبد | زیرا که نکو دینی و مسلمان | |
مخدوم زیادی و تو مبادی | از خدمت شاه جهان پشیمان |