فخرالدین عراقی (قصاید)/یا نسیم خوش بهار وزید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (قصاید) (یا نسیم خوش بهار وزید) از فخرالدین عراقی |
' |
یا نسیم خوش بهار وزید | یا صبا نافهی تتار دمید | |
یا سحر باد بوی جان آورد | یا سر زلف یار در جنبید | |
این همه شادی و نشاط و طرب | در سر خشک مغز ما گردید | |
هین! که گلزار من روان بشکفت | هان که صبح دم سعادتم بدمید | |
دل من از طرب دمی میجست | ناگهی بر سر مراد رسید | |
دست در گردن نشاط آورد | پای در دامن سرور کشید | |
نفس جانفزای خوش نفسی | دل ما را ز لطف جان بخشید | |
در راحت سرای میکفتم | سعد دینم به دست داد کلید | |
سعد چرخ ولا، فرشته صفت | که چنو سعد کس به چرخ ندید | |
اول او را عنایت ازلی | بر بسی صوفیان قدس گزید | |
بر فلک آستین زهد افشاند | دل او رغبت از جهان در چید | |
پیش چشم ضمیر حقبینش | در جهان هر چه ناپدید پدید | |
به جهان گوهری گرانمایه | این چنین بندهای گران نخرید | |
دل من کان جهان معنی دید | صحبتش بر همه جهان بگزید | |
ناچشیده شراب مست شدم | بسکه از لفظش آب لطف چکید | |
خاطرم چون نداشت گوهر فضل | هم از آن نظم گوهری دزدید | |
خواست بر نظم او نثار کند | آن گهر، لیک عقل نپسندید | |
گفت جان را نثار باید کرد | بر آن عقد خوش، نه مروارید | |
جان نکردم نثار و معذورم | زانکه جان هم بدان نمیارزید | |
و آن دعا آنچنان نهان گفتم | که بجز سمع حق کسی نشنید |