فخرالدین عراقی (قصاید)/حبذا صفهی سرای کمال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فخرالدین عراقی (قصاید) (حبذا صفهی سرای کمال) از فخرالدین عراقی |
' |
حبذا صفهی سرای کمال | خوشتر از روی دلبران به جمال | |
طیره از زلف او ریاض بهشت | خجل از ذوق او نعیم وصال | |
هفتمین طارم آستانهی او | هشتمین بوستان صف نعال | |
هر یک از جام قبهی نورش | جام گیتینما به استقلال | |
سایهی این سرای جانافزا | سر بسر نور آفتاب مثل | |
خوان این مجلس جهان آرای | مشتمل بر نعیم و جاه و جلال | |
بر در فیض این سراپرده | آفرینش طفیل و خلق عیال | |
وز سر خوان این خزانهی نور | دو جهان را همیشه برگ و نوال | |
نغمات صدای ایوانش | عاشقان را محرک آمال | |
نفحات ریاض بستانش | مرده زنده کنند در همه حال | |
در هوای درست او نبود | هیچ بیمار جز نسیم شمال | |
در درون ریاض او نرود | هیچ تر دامنی جز آب زلال | |
صورت سایهی درختانش | هر چه بینی درین جهان اشکال | |
جنبش موج آب حیوانش | هر چه یابی زمان زمان ز احوال | |
تا سرایی چنین بدید ملک | میزند در هوای او پر و بال | |
تا صریر درش شنود فلک | بر درش چرخ میزند همه سال | |
در نیابند نقش این خانه | نقش بندان کارگاه خیال | |
عقل اگر چه ز خانه بیرون نیست | هم نیابد درون خانه مجال | |
نام این خانه مینیارم گفت | از پی عقل و العقول عقال | |
خود تو از پیش چشم خود برخیز | تا ببینی عیان به دیدهی حال | |
خویشتن را درون این حضرت | بر سریر سعادت و اقبال | |
مطرب آغاز کرد ساز طرب | ساقی آورد جام مالامال | |
چون عراقی همه جان سرمست | از می وصل و بیخبر ز وصال |