عطار (فیوصف حاله)/چون بشد شبلی ازین جای خراب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (فیوصف حاله) (چون بشد شبلی ازین جای خراب) از عطار |
' |
چون بشد شبلی ازین جای خراب | بعد از آن دیدش جوامردی به خواب | |
گفت حق با تو چه کرد ای نیک بخت | گفت ؛ چون شد در حسابم کار سخت | |
چون مرا بس خویشتن دشمن بدید | ضعف و نومیدی و عجز من بدید | |
رحمتش آمد بدان بیچارگیم | پس ببخشود از کرم یک بارگیم | |
خالقا بیچارهی راهم ترا | همچو موری لنگ در چاهم ترا | |
من نمیدانم که من اهل چهام | یا کجاام یا کدامم یا کهام | |
بیتنی بیدولتی بیحاصلی | بینوایی بیقراری بیدلی | |
عمر در خون جگر بگداخته | بهرهی از عمر ناپرداخته | |
هر چه کرده جمله تاوان آمده | جان به لب عمرم به پایان آمده | |
دل ز دستم رفته و دین گم شده | صورتم نامانده معنی گم شده | |
من نه کافر نه مسلمان مانده | در میان هر دو حیران مانده | |
نه مسلمانم نه کافر، چون کنم | مانده سرگردان و مضطر، چون کنم | |
در دری تنگم گرفتارآمده | روی در دیوار پندار آمده | |
بر من بیچاره این در برگشای | وین ز راه افتاده را راهی نمای | |
بنده را گر نیست زاد راه هیچ | مینیاساید ز اشک و آه هیچ | |
هم توانی سوخت از آهش گناه | هم ز اشکش شست دیوان سیاه | |
هر که دریاهای اشکش حاصل است | گو بیا کو درخور این منزل است | |
وانک او را دیدهی خون بار نیست | گو برو کو را بر ما کار نیست |