عطار (فیوصف حاله)/در رهی میرفت پیری راهبر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (فیوصف حاله) (در رهی میرفت پیری راهبر) از عطار |
' |
در رهی میرفت پیری راهبر | دید از روحانیان خلقی مگر | |
بود نقدی سخت رایج در میان | میربودند آن ز هم روحانیان | |
پیر کرد آن قوم را حالی سال | گفت چیست این نقد برگویید حال | |
مرغ روحانیش گفت ای پیرراه | دردمندی میگذشت این جایگاه | |
برکشید آهی ز دل پاک و برفت | ریخت اشک گرم بر خاک و برفت | |
ما کنون آن اشک گرم و آه سرد | میبریم از یک دگر در راه درد | |
یا رب اشک و آه بسیاریم هست | گر ندارم هیچ این باریم هست | |
چون روایی دارد آنجا اشک راه | بنده دارد این متاع آن جایگاه | |
پاک کن از آه صحن جان من | پس بشوی از اشک من دیوان من | |
میروم گم راه، ره نایافته | دل چو دیوان جز سیه نایافته | |
ره نمایم باش و دیوانم بشوی | از دو عالم تختهی جانم بشوی | |
بینهایت درد دل دارم ز تو | جان اگر دارم خجل دارم ز تو | |
عمر در اندوه تو بردم به سر | کاشکی بودیم صد عمر دگر | |
تا در اندوهت به سر میبردمی | هر زمان دردی دگر میبردمی | |
ماندهام از دست خود در صد ز حیر | دست من ای دست گیر من تو گیر |