عطار (فیوصف حاله)/بوسعید مهنه در حمام بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (فیوصف حاله) (بوسعید مهنه در حمام بود) از عطار |
' |
بوسعید مهنه در حمام بود | قایمیش افتاد و مرد خام بود | |
شوخ شیخ آورد تا بازوی او | جمع کرد آن جمله پیش روی او | |
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان | تا جوامردی چه باشد در جهان | |
شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست | پیش چشم خلق ناآوردنست | |
این جوابی بود بر بالای او | قایم افتاد آن زمان در پای او | |
چون به نادانی خویش اقرار کرد | شیخ خوش شد، قایم استغفار کرد | |
خالقا، پروردگارا ، منعما | پادشاها، کارسازا ، مکرما | |
چون جوانمردی خلق عالمی | هست از دریای فضلت شب نمی | |
قایم مطلق تویی اما به ذات | وز جوانمردی ببایی در صفات | |
شوخی و بیشرمی ما در گذار | شوخ ما با پیش چشم ما میار |