عطار (فیوصف حاله)/بوسعید مهنه با مردان راه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (فیوصف حاله) (بوسعید مهنه با مردان راه) از عطار |
' |
بوسعید مهنه با مردان راه | بود روزی در میان خانقاه | |
مستی آمد اشک ریزان بیقرار | تا دران خانقاه آشفتهوار | |
پرده از ناسازگاری بازکرد | گریه و بدمستیی آغازکرد | |
شیخ کو را دید آمد در برش | ایستاد از روی شفقت بر سرش | |
گفت هان ای مست اینجا کم ستیز | از چه میباشی، به من ده دست و خیز | |
مست گفت ای حق تعالی یار تو | نیست شیخا دستگیری کار تو | |
تو سر خود گیر و رفتی مردوار | سر فرورفته مرا با او گذار | |
گر ز هر کس دستگیری آمدی | مور در صدر امیری آمدی | |
دستگیری نیست کار تو، برو | نیستم من در شمار تو برو | |
شیخ در خاک اوفتاد از درد او | سرخ گشت از اشک روی زرد او | |
ای همه تو ناگزیر من تو باش | اوفتادم دست گیر من تو باش | |
ماندهام در چاه زندان پای بست | در چنین چاهم که گیرد جز تو دست | |
هم تن زندانیم آلوده شد | هم دل محنت کشم فرسوده شد | |
گرچه بس آلوده در راه آمدم | عفو کن کز حبس وز چاه آمدم |