عطار (عذر آوردن مرغان)/چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (چون شد آن حلاج بر دار آن زمان) از عطار |
' |
چون شد آن حلاج بر دار آن زمان | جز انا الحق مینرفتش بر زبان | |
چون زبان او همینشناختند | چار دست و پای او انداختند | |
زرد شد خون بریخت از وی بسی | سرخ کی ماند درین حالت کسی | |
زود درمالید آن خورشید و ماه | دست بریده به روی هم چو ماه | |
گفت چون گلگونهی مردست خون | روی خود گلگونه بر کردم کنون | |
تا نباشم زرد در چشم کسی | سرخ رویی باشدم اینجا بسی | |
هرکه را من زرد آیم در نظر | ظن برد کاینجا بترسیدم مگر | |
چون مرا از ترس یک سر موی نیست | جز چنین گلگونه اینجا روی نیست | |
مرد خونی چون نهد سر سوی دار | شیرمردیش آن زمان آید به کار | |
چون جهانم حلقهی میمی بود | کی چنین جایی مرا بیمی بود | |
هر که را با اژدهای هفت سر | در تموز افتاده دایم خورد و خور | |
زین چنین بازیش بسیار اوفتد | کمترین چیزیش سر دار اوفتد |