عطار (عذر آوردن مرغان)/شهریاری کرد قصری زرنگار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (شهریاری کرد قصری زرنگار) از عطار |
' |
شهریاری کرد قصری زرنگار | خرج شد دینار بر وی صد هزار | |
چون شد آن قصر بهشت آسا تمام | پس گرفت از فرش آرایش نظام | |
هر کسی میآمدند از هر دیار | پیش خدمت با طبقهای نثار | |
شه حکیمان و ندیمان را بخواند | پیش خویش آورد و بر کرسی نشاند | |
گفت این قصر مرا در هیچحال | هیچ باقی هست از حسن و کمال | |
هر کسی گفتند در روی زمین | هیچ کس نه دید و نه بیند چنین | |
زاهدی برجست، گفت ای نیک بخت | رخنهای ماندست و آن عیب است سخت | |
گر نبودی قصر را آن رخنه عیب | تحفه دادی قصر فردوسش ز غیب | |
شاه گفتا من ندیدم رخنهای | هم برانگیزی تو جاهل فتنهای | |
زاهدش گفت ای به شاهی سرفراز | رخنهای هست آن ز عزراییل باز | |
بوک آن رخنه توانی کرد سخت | ورنه چه قصر تو و چه تاج و تخت | |
گرچه این قصرست خرم چون بهشت | مرگ بر چشم تو خواهد کرد زشت | |
هیچ باقی نیست، هست اینجای زیست | لیک باقی نیست، این را حیله چیست | |
از سرای و قصر خود چندین مناز | رخش کبر و سرکشی چندین مناز | |
گر کسی از خواجگی و جای تو | با تو عیب تو بگوید وای تو |