عطار (عذر آوردن مرغان)/دیدهی آن عنکبوت بیقرار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (دیدهی آن عنکبوت بیقرار) از عطار |
' |
دیدهی آن عنکبوت بیقرار | در خیالی میگذارد روزگار | |
پیش گیرد وهم دوراندیش را | خانهای سازد به کنجی خویش را | |
بوالعجب دامی بسازد از هوس | تا مگر در دامش افتد یک مگس | |
چون مگس افتد به دامش سرنگون | برمکد از عرق آن سرگشته خون | |
بعد از آن خشکش کند بر جایگاه | قوت خود سازد از و تا دیرگاه | |
ناگهی باشد که آن صاحب سرای | چوب اندر دست، استاده بپای | |
خانهی آن عنکبوت و آن مگس | جمله ناپیدا کند در یک نفس | |
هست دنیا، وانک دروی ساخت قوت | چون مگس در خانهی آن عنکبوت | |
گر همه دنیا مسلم آیدت | گم شود تا چشم بر هم آیدت | |
گر به شاهی سرفرازی میکنی | طفل راه پرده بازی میکنی | |
ملک مطلب گر نخوردی مغز خر | ملک گاوان را دهند ای بیخبر | |
هرک از کوس و علم درویش نیست | مرد او ، کان بانگ بادی بیش نیست | |
هست بادی در علم، در کوس بانگ | باد بانگی کمتر ارزد نیم دانگ | |
ابلق بیهودگی چندین متاز | در غرور خواجگی چندین مناز | |
پوست آخر درکشیدند از پلنگ | درکشند آخر ز تو هم بیدرنگ | |
چون محال آمد پدیدار آمدن | گم شدن به یا نگو سار آمدن | |
نیست ممکن سرفرازی کردنت | سر بنه تا کی ز بازی کردنت | |
یا بنه این سروری دیگر مکن | یا ز سربازی بنه در سرمکن | |
ای سر ای و باغ تو زندان تو | وای جانت، وابلای جان تو | |
در گذر زین خاکدان پر غرور | چند پیمایی جهان ای ناصبور | |
چشم همت برگشای و ره ببین | پس قدم در ره نه و درگه ببین | |
چون رسانیدی بدان درگاه جان | خود نگنجی تو ز عزت در جهان |