عطار (عذر آوردن مرغان)/حق تعالی گفت ای داود پاک
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (حق تعالی گفت ای داود پاک) از عطار |
' |
حق تعالی گفت ای داود پاک | بندگانم را بگو کای مشت خاک | |
گرنه دوزخ نه بهشتستی مرا | بندگی کردن نه زشتستی مرا | |
گر نبودی هیچ نور و هیچ نار | نیستی با من شما را هیچ کار | |
من چو استحقاق آن دارم عظیم | میپرستیدیم نه از اومید و بیم | |
گر رجا و خوف نه در پی بدی | پس شما را کار با من کی بدی | |
میسزد چون من خداوندم مدام | کز میان جان پرستیدم مدام | |
بنده را گو بازکش از غیر دست | پس به استحقاق ما را میپرست | |
هرچ آن جز ما بود در هم فکن | چون فکندی بر همش در هم شکن | |
چون شکستی، پاک در هم سوز تو | جمع کن خاکسترش یک روز تو | |
این همه خاکستر آنگه برفشان | تا شود از باد عزت بینشان | |
چون چنین کردی ترا آید کنون | آنچ میجویی ز خاکستر برون | |
گر ترا مشغول خلد و حور کرد | تو یقین دان کان ز خویشت دور کرد |