عطار (عذر آوردن مرغان)/تاجری مالی و ملکی چند داشت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (تاجری مالی و ملکی چند داشت) از عطار |
' |
تاجری مالی و ملکی چند داشت | یک کنیزک با لبی چون قند داشت | |
ناگهش بفروخت تا آواره شد | بس پشیمان گشت و بس بیچاره شد | |
رفت پیش خواجهای او بیقرار | میخریدش باز افزون از هزار | |
ز آرزوی او جگر میسوختش | خواجهی او باز مینفروختش | |
مرد میشد در میان ره مدام | خاک بر سر میفشاندی بردوام | |
زار میگفتی که این داغم بس است | وین چنین داغی سزای آن کس است | |
کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت | دلبر خود را به دیناری فروخت | |
روز بازاری چنین آراسته | تو زیان خویش را برخاسته | |
هر نفس ز انفاس عمرت گوهریست | سوی حق هر ذرهای نو رهبریست | |
از قدم تا فرق نعمتهای اوست | عرضه ده بر خویش نعمتهای دوست | |
تا بدانی کز که دورافتادهای | در جدایی بس صبور افتادهای | |
حق ترا پرورده در صد عز و ناز | تو ز نادانی به غیری مانده باز |