عطار (عذر آوردن مرغان)/آن یکی دانم ز بیخویشی خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (آن یکی دانم ز بیخویشی خویش) از عطار |
' |
آن یکی دانم ز بیخویشی خویش | ناله میکردی ز درویشی خویش | |
گفتش ابرهیم ادهم ای پسر | فقر تو ارزان خریدستی مگر | |
مرد گفتش کاین سخن ناید به کار | کس خرد درویشی آنگه شرمدار | |
گفت من باری به جان بگزیدهام | پس به ملک عالمش بخریدهام | |
میخرم یک دم به صد عالم هنوز | زانک به میارزدم هر دم هنوز | |
چون به ارزم یافتم من این متاع | پادشاهی را به کل کردم وداع | |
لاجرم من قدر میدانم، تو نه | شکر آن برخویش میخوانم، تو نه | |
اهل همت جان و دل درباختند | سالها با سوختن در ساختند | |
مرغ همتشان به حضرت شد قرین | هم ز دنیا در گذشت و هم ز دین | |
گر تو مرد این چنین همت نهای | دور شو کاهل، ولی نعمت نهای |