عطار (سیمرغ در پیشگاه سیمرغ)/جملهی پرندگان روزگار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (سیمرغ در پیشگاه سیمرغ) (جملهی پرندگان روزگار) از عطار |
' |
جملهی پرندگان روزگار قصهی پروانه کردند آشکار جمله با پروانه گفتند ای ضعیف تا به کی در بازی این جان شریف چون نخواهد بود از شمعت وصال جان مده بر جهل، تا کی زین محال زین سخن پروانه شد مست و خراب داد حالی آن سلیمان را جواب گفت اینم بس که من بیدل مدام گر درو نرسم درو برسم تمام چون همه در عشق او مرد آمدند پای تو سر غرقهی درد آمدند گرچه استغنی برون ز اندازه بود لطف او را نیز رویی تازه بود حاجب لطف آمد و در برگشاد هر نفس صد پردهی دیگر گشاد شد جهان بی او حجابی آشکار پس ز نور النور در پیوست کار جمله را در مسند قربت نشاند بر سریر عزت و هیبت نشاند رقعهی بنهاد پیش آن همه گفت بر خوانید تا پایان همه رقعهی آن قوم از راه مثال میشود معلوم این شوریده حال