عطار (جواب هدهد)/هدهد رهبر چنین گفت آن زمان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (جواب هدهد) (هدهد رهبر چنین گفت آن زمان) از عطار |
' |
هدهد رهبر چنین گفت آن زمان | کانک عاشق شد نه اندیشد ز جان | |
چون بترک جان بگوید عاشقی | خواه زاهد باش خواهی فاسقی | |
چون دل تو دشمن جان آمدست | جان برافشان ره به پایان آمدست | |
سد ره جانست، جان ایثار کن | پس برافکن دیده و دیدار کن | |
گر ترا گویند از ایمان برآی | ور خطاب آید ترا کز جان برآی | |
تو که باشی ، این و آن را برفشان | ترک ایمان گیر و جان را برفشان | |
منکری گوید که این بس منکرست | عشق گو از کفر و ایمان برترست | |
عشق را با کفر و با ایمان چه کار | عاشقان را لحظهای با جان چه کار | |
عاشق آتش بر همه خرمن زند | اره بر فرقش نهند او تن زند | |
درد و خون دل بباید عشق را | قصهی مشکل بباید عشق را | |
ساقیا خون جگر در جامکن | گر نداری درد از ما وامکن | |
عشق را دردی بباید پردهسوز | گاه جان را پردهدر گه پردهدوز | |
ذرهی عشق از همه آفاق به | ذرهی درد از همه عشاق به | |
عشق مغز کاینات آمد مدام | لیک نبود عشق بیدردی تمام | |
قدسیان را عشق هست و درد نیست | درد را جز آدمی درخورد نیست | |
هرکه را در عشق محکم شد قدم | در گذشت از کفر و از اسلام هم | |
عشق سوی فقر در بگشایدت | فقر سوی کفر ره بنمایدت | |
چون ترا این کفر وین ایمان نماند | این تن تو گم شد و این جان نماند | |
بعد از آن مردی شوی این کار را | مرد باید این چنین اسرار را | |
پای درنه همچو مردان و مترس | درگذار از کفر و ایمان و مترس | |
چند ترسی، دست از طفلی بدار | بازشو چون شیرمردان پیش کار | |
گر ترا صد عقبه ناگاه اوفتد | باک نبود چون درین راه اوفتد |