عطار (بیان وادی عشق)/چون خلیل الله درنزع اوفتاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (بیان وادی عشق) (چون خلیل الله درنزع اوفتاد) از عطار |
' |
چون خلیل الله درنزع اوفتاد | جان به عزراییل آسان مینداد | |
گفت از پس شو، بگو با پادشاه | کز خلیل خویش آخر جان مخواه | |
حق تعالی گفت اگر هستی خلیل | بر خلیل خویشتن جان کن سبیل | |
جان همی باید ستد از تو به تیغ | از خلیل خود که دارد جان دریغ | |
حاضری گفتش که ای شمع جهان | ازچه میندهی به عزراییل جان | |
عاشقان بودند جان بازان راه | تو چرا میداری آخر جان نگاه | |
گفت من چون گویم آخر ترک جان | چونک عزراییل باشد در میان | |
بر سر آتش درآمد جبرئیل | گفت از من حاجتی خواهای خلیل | |
من نکردم سوی او آن دم نگاه | زانک بند راهم آمد جز اله | |
چون بپیچیدم سر از جبریل من | کی دهم جان را به عزراییل من | |
زان نیارم کرد خوش خوش جان نثار | تا از و شنوم که گوید جان بیار | |
چون به جان دادن رسد فرمان مرا | نیم جو ارزد جهانی جان مرا | |
در دو عالم کی دهم من جان به کس | تا که او گوید، سخن اینست و بس |