عبید زاکانی (غزلیات)/بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (بییار دل شکسته و دور از دیار خویش) از عبید زاکانی |
' |
بییار دل شکسته و دور از دیار خویش | درماندهایم عاجز و حیران به کار خویش | |
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم | آزردهایم لاجرم از روزگار خویش | |
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار | خونین دلم ز طالع ناسازگار خویش | |
یکدم قرار نیست دلم را ز تاب عشق | در آتشم ز دست دل بیقرار خویش | |
از بهر آنکه میزند آبی بر آتشم | منت پذیرم از مژهی سیلبار خویش | |
دیوانه دل به عشق سپارد عبیدوار | عاقل به دست دل ندهد اختیار خویش |