صائب تبریزی (غزلیات)/ما گر چه در بلندی فطرت یگانهایم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | صائب تبریزی (غزلیات) (ما گر چه در بلندی فطرت یگانهایم) از صائب تبریزی |
' |
ما گر چه در بلندی فطرت یگانهایم | صد پله خاکسارتر از آستانهایم | |
درگلشنی که خرمن گل میرود به باد | در فکر جمع خار و خس آشیانهایم | |
از ما مپرس حاصل مرگ و حیات را | در زندگی، به خواب و به مردن، فسانهایم | |
چون صبح، زیر خیمهی دلگیر آسمان | در آرزوی یک نفس بیغمانهایم | |
چون زلف، هر که را که فتد کار در گره | با دست خشک، عقده گشا همچو شانهایم | |
آنجاست ادمی که دلش سیر میکند | ما در میان خلق همان بر کرانهایم | |
ما را زبان شکوه ز بیداد یار نیست | هر چند آتشیم، ولی بیزبانهایم | |
گر تو گل همیشه بهاری زمانه را | ما بلبل همیشه بهار زمانهایم | |
صائب گرفتهایم کناری ز مردمان | آسوده از کشاکش اهل زمانهایم |