صائب تبریزی (غزلیات)/ما رخت خود به گوشهی عزلت کشیدهایم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | صائب تبریزی (غزلیات) (ما رخت خود به گوشهی عزلت کشیدهایم) از صائب تبریزی |
' |
ما رخت خود به گوشهی عزلت کشیدهایم | دست از پیاله، پای ز صحبت کشیدهایم | |
مشکل به تازیانهی محشر روان شود | پایی که ما به دامن عزلت کشیدهایم | |
گردیده است سیلی صرصر به شمع ما | دامان هر که را به شفاعت کشیدهایم | |
صبح وطن به شیر مگر آورد برون | زهری که ما ز تلخی غربت کشیدهایم | |
گردیده است آب دل ما ز تشنگی | تا قطرهای ز ابر مروت کشیدهایم | |
آسان نگشته است بهنگ، ساز ما | یک عمر گوشمال نصیحت کشیدهایم | |
بوده است گوشهی دل خود در جهان خاک | جایی که ما نفس به فراغت کشیدهایم | |
صائب چو سرو و بید ز بیحاصلی مدام | در باغ روزگار خجالت کشیدهایم |