صائب تبریزی (غزلیات)/آزادهی ما برگ سفر هیچ ندارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | صائب تبریزی (غزلیات) (آزادهی ما برگ سفر هیچ ندارد) از صائب تبریزی |
' |
آزادهی ما برگ سفر هیچ ندارد | جز دامن خالی به کمر هیچ ندارد | |
از سنگ بود بیثمری دست حمایت | آسوده درختی که ثمر هیچ ندارد | |
از عالم پرشور مجو گوهر راحت | کاین بحر بجز موج خطر هیچ ندارد | |
بیهوده مسوزان نفس خویش چو غواص | کاین نه صدف پوچ، گهر هیچ ندارد | |
خرسند به فرمان قضا باش که این تیغ | غیر از سرتسلیم، سپر هیچ ندارد | |
آسوده درین غمکده از شورش ایام | مستی است که از خویش خبر هیچ ندارد | |
یک چشم زدن غافل ازان جان جهان نیست | هر چند دل از خویش خبر هیچ ندارد | |
خواری به عزیزان بود از مرگ گرانتر | اندیشهی سر شمع سحر هیچ ندارد | |
هر چند ز پیوند شود نخل برومند | پیوند درین عهدهی ثمر هیچ ندارد | |
صائب ز نظر بازی خورشید عذاران | حاصل بجز از دیدهیتر هیچ ندارد |