صائب تبریزی (غزلیات)/پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | صائب تبریزی (غزلیات) (پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش) از صائب تبریزی |
' |
پیش از خزان به خاک فشاندم بهار خویش | مردان به دیگری نگذارند کار خویش | |
چون شیشهی شکسته و تاک بریدهام | عاجز به دست گریهی بیاختیار خویش | |
از وقت تنگ، چون گل رعنا درین چمن | یک کاسه کردهایم خزان و بهار خویش | |
انجم به آفتاب شب تیره را رساند | دارم امیدها به دل داغدار خویش | |
سنگ تمام در کف اطفال هم نماند | آخر جنون ناقص ما کرد کار خویش ! | |
دایم میانهی دو بلا سیر میکند | هر کس شناخته است یمین و یسار خویش | |
صائب چه فارغ است ز بیبرگی خزان | مرغی که در قفس گذراند بهار خویش |